کودکانه


روزي  كوچولويي تصميم گرفت با   اش به  پياده روي برود

او يك    و يك  را درون   اش گذاشت  

او  اش را بر سر كرد   

و   را درون  قرار  داد و بيرون رفت 

ناگهان تندي وزيد و اش را روي 

نوك  انداخت

يك كوچك زيبا كه اين اتفاق را ديد روي   پريد

و  او را با نوكش به زمين انداخت

و    كوچولو را      كرد

بعدبراي تشكر از كوچك كمي از خرده هاي   ريخت 

حالا ديگر   كوچك هم    بود  

 




نوشته شدهسه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:پرنده مهربان, توسط حسین-غزل
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.